b
آن یکی الله می گفت شبی
تاکه شیرین می شداز ذکرش لبی
گفت شیطان آخر ای بسیار گو
این همه اللـــــه را لبیـــــک کو ؟
می نباید یک جواب از پیش تخت
چند الله می زنی با روی سخت
او شکسته دل شدو بنهاد سر
دید در خواب او خَضِــر را در خَضَر
گفت هین از ذکر چون واماندﻩای
چون پشیمانی ازآن کس خواندﻩای
گفت لبیکم نمی آید جواب
ز آن همی ترســم که باشم رد باب
گفت آن الله تو لبیک ماست
و آن همه سوز وگدازت پیک ماست
ترس و عشق تو کمند عشق ماست
زیر هر یارب تو لبیــک هاست!
مولوی
b
اما شهادت چیست ؟
آنگاه که دو دلداده به هم می رسند و عاشق به وصال معشوق می رسد و بنده خاکی به جمال زیبای حق نظر می افکند و محوتماشای رخ یار می شود، آن هنگام راجز شهادت چه نام دیگرمی توانیم داد؟ آن هنگام که رزمنده ای مجاهد، به سوی دشمن حق می رود و ملائک به تماشای رزم او می نشینند و شیطان ناله برمی آورد و پا به فرار می گذارد و ناگهان غنچه ای می شکفد، آن هنگام را جز شهادت چه نام می توانیم داد؟ شهادت خلوت عاشق ومعشوق است. شهادت تفسیر بردار نیست. آی آنانی که در زندان تن اسیرید، به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصه شهادت عاجزید. فقط شهید می تواند شهادت را تفسیر کند. شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلطد ونام شهید برخود بگیرد، شهید در این دنیا قبل از اینکه به خون بطپد شهید است و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی توانید بشناسید و بفهمید، بعد از وصلشان نیز هرگز نمی توانید درکشان کنید. شهید را شهید درک می کند، اگر شهید باشید شهید را می شناسید و گرنه آئینه زنگار گرفته، چیزی را منعکس نمی کند که نمی کند.
برخیزید و فکری به حال خود کنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد. شهداء به حال شما غصه می خورند و از این در عجبند که چرا به فکر خود نیستید به خود آئید زندان تن رابشکنید، قفس رابشکنید و تا سر کوی یار پرواز کنید و بدانید که برای پرواز ساخته شده اید نه برای ماندن در قفس و این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان درآئید .
ای خوش آن روز کز این منزل ویران بروم
رخت بربندم وتا ملک سلیمان بروم
وصیت نامه شهیدناصر الدین باغانی
b
گویا نمی دانند که عشق گناه نیست !
خداوندا! معبودا! عاشقا! مرا که آفریدی عشق به پستان مادر را به من یاد دادی اما بزرگتر شدم ودیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمی کرد؛ پس عشق به پدرومادررادرمن به ودیعت نهادی مدتی گذشت دیگرعشق را آموخته بودم ، اما به چه چیز عشق ورزیدن را نه . به دنیا ورزیدم ، به مال و منال دنیا عشق ورزیدم به مدرسه عشق ورزیدم ، به دانشگاه عشق ورزیدم ، اما همه اینها بعد از مدتی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد؛ یعنی عشق به تو، فهمیدم که عشق به تو پایدار است و دیگر عشقها ، عشقهای دروغین است ، فهمیدم که لاینفع المال ولا ینون ، فهمیدم که یفرالمرء من اخیه وصاحبه و بنیه و امه و ابیه و......
پس به عشق تو دل بستم ، بعد از چندی که با تو معاشقه کردم ، یکباره به خود آمدم و دیدم که من کوچک تر ازآن هستم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر ازآنی که معشوق من قرار بگیری . فهمیدم که دراین مدت که فکرمی کرده ام عاشق تو هستم ،. ،اشتباه می کرده ام ؛ این تو بودی که عاشق من بوده ای و مرا می کشانده ای اگرمن عاشق توبودم باید یکسره به دنبال تو می آمدم . ولیکن وقتی توجه می کنم می بینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتاده ام ولی با زمستقیم آمدم،حال می فهمم که این تو بودی که عاشق بنده ات بودی، هرگاه او صیدشیطان شده تو دام شیطان را باز کرده ای وهر شب به انتظار او نشسته ای تا بلکه یک شب او را ببینی ، حالا می فهمم که تو عاشق صادق بنده ات هستی .بنده را چه که عاشق تو بشود (عنقا شکار کس نشود دام باز گیر )
آری تو عاشق من بودی وهر شب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت می نشستی. اما من بدبخت ناز می کردم و شب خلوت را از دست می دادم و می خوابیدم! اما تو دست برنداشتی و اینقدر به این کار ادامه دادی تا بالاخره من گریز پای را به چنگ آوردی و من فکر می کردم که با پای خود آمده ام . وه چه خیال باطلی! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود، مرا که به چنگ آوردی به صحنه جهادم آوردی تا بامن برد عشق ببازی ومن در کارت حیران بودم و از کرم تو تعجب می کردم. آخر تو بزرگ بودی ومن کوچک! تو کریم بودی و من لئیم! تو جمیل بودی و من قبیح! تو مولا بودی و من بنده و من شرمنده از این همه احسان توبودم.کمند عشقت را محکمتر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی و در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی وچه نیکو شرابی بود و من هنوز ازلذت آن شراب مستم. اولین جرعه آن را که نوشیدم مست شدم و در آن حال مستی تقاضای جرعه ای دیگر کردم، اما این بار تو بودی که ناز می کردی و مرا سر می گرداندی، پیاله ام را شکستی. هر چه التماس کردم که جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم، ندادی وزیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی .اکنون من خمارم و پیاله به دست هنوز درانتظارجرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم.
ای عاشق من! ای اله من! پیاله ام را پر کن و مرا در خماری نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته بودی، حال که به من رسیده ای چرا کام دل بر نمی گیری؟ توکه از متاع عشق دم می زدی، چرا اکنون مرا درانتظار گذاشته ای اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیاله ام را پر نمی کنی، پیاله را خودمی شکنم ومتاعم را به آتش می کشم تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حیرت به دندان بگزی.
به آهی گنبد خضراء بسوزم جهان را جمله سر تا پا بسوزم
بسوزم یا که کاری را بسازم چه فرمایی بسازی؟ یا بسوزم؟
وصیت نامه شهیدناصر الدین باغانی
b
چرا غمگین هستی؟
حضرت سلیمان فرمود:
باز کردن در این خانه مشکل شده است.
پیرمرد گفت:
آیا می خواهی کلماتی به تو بیاموزم که هر گاه پدرت آنها را در حال افسردگی می خواند ، خداوند غم و اندوه او را بر طرف می کرد؟
بگو ای پیرمرد!
«خداوندا به نور تو هدایت شدم و به فضل تو بی نیاز گشتم و به یاری تو صبح وشام کردم. تو بر گناهان من واقفی. طلب آمرزش از درگاهت دارم و به تو بازگشت می نمایم ای خدای مهربان و منت گذارنده! »
حضرت سلیمان آن کلمات را تکرار کرد و در باز شد.
b
موسی (ع) فرمود: آنچه می دانی، من بیشتر می دانم و نیازی به
پند ندارم.
جبرئیل امین نازل شد و عرض کرد:ای موسی خداوند می فرماید هزار پند او فریب است . اما سه پند او را بشنو. حضرت به شیطان فرمود:سه پند از هزارو سه پندت را بگو.
ابلیس گفت: چنان چه در خاطرت انجام دادن کار نیکی را گذراندی برای انجام آن شتاب کن وگرنه تو را پشیمان می کنم.
اگر با زنان بیگانه و نا محرم نشستی غافل از من مباش که تو را به زنا وادار می کنم .
چون خشم و غضب بر تو مستولی شد جای خود را عوض کن و گرنه فتنه به پا می کنم .
اکنون که تو را سه پند دادم تو هم از خدا بخواه تا مورد آمرزش و رحمتش قرار گیرم . موسی بن عمران خواسته وی را به عرض خداوند رساند . ندا رسید: ای موسی شرط آمرزش ابلیس این است که روی قبر آدم برود و او را سجده کند. حضرت موسی امر پروردگار را به وی فرمود.
ابلیس گفت: ای موسی من موقع زنده بودن آدم وی را سجده نکردم چگونه حالا راضی می شوم قبر او را سجده کنم.
بازدید دیروز: 81 کل بازدید :144131
ای خدا ما را کربلایی کن بعد از آن با ما هر چه خواهی کن
ضد وهابیت
توکای شهر خاموش
خاطرات باورنکردنی یک حاج آقا
انگاره های یک دیوانه
انتظار فرج
انگاره های یک دیوانه